مردی در کنار جاده ، دکّه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود ،رادیو نداشت ،چشمش هم ضعیف بود بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم در کنار دکّه می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.

وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد...... به کمک او پرداخت سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت : پدرجان مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند ، کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی بوجود بیاید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته ، به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتکا آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود راهم پایین آورد و دیگر در کنار دکّه ی خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیدا کاهش یافت.

او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت:پسر جان حق با تو بود. کسادی عمومی شروع شده است.

آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید:اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی میکنند.